سفر
هفته پیش شمال بودیم.یسنا خانم حسابی بازی کرد.آخه دختر خاله و پسرخاله هاش هم بودن.کنار امیر رضا و مهتا و عرفان حسابی آتیش سوزوند.یسنا اولش از دریا میترسید. پاهاش رو روی ماسه نمی گذاشت.گریه میکرد و از بغلم پایین نمیومد ولی یکروز که گذشت به محیط عادت کرد.یعنی به خاطر امیررضا اومد تو دریا و روی ماسه ها بازی کرد. حسابی خوش گذروند جای همگی خالی!!!! ...
نویسنده :
مامان الهه
10:12